دخترها فرشته اند
نوشته شده در داستان کوتاه
در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند
که در را بر روی هیچکس باز نکنند
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند....
اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد!
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند .
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند.....
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :
نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم!؟
شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود!
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد
و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد
مردم متعجبانه از او پرسیدند :
علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
مرد بسادگی جواب داد :
♥چون این همون کسیه که درو به روم باز می کنه!
منبع : کپی آزاد....مخاطب آزاد....برداشت آزاد
برچسبها: